سه روز در ساحل

ساخت وبلاگ
آفاق شوهانی‪-‬ نمی‌دانم تا حالا برای شما پیش آمده است که ناگزیر از گفتن چیزی باشید، آن چیز مثل کنه به شما چسبیده و تنها راه کندن‌اش گفتن‌اش باشد؟ اصرار نمی‌کنم که حرف‌هایم را باور کنید، چون جداً باورش سخت است، ولی من واقعیتش را با پوست و گوشت و خون لمس کرده‌ام، روزهایی را با فکر به آن گذرانده‌ام و دم نزدم، بله... اگر صبر داشته باشید می‌گویم: اسفند پارسال بود درست روز سوم اسفند پشت میز تحریرم نشسته بودم و رمان «سوفیای چند چهره» را می‌خواندم، ناگهان صدایی شنیدم بسیار آرام و در حدِ وزش نسیم چنان‌که انگار بر چند تار موی آدم بوزد، یکه خوردم به روی خودم نیاوردم و در سکوت به خواندن ادامه دادم، اما چند دقیقه بعد دوباره صدا را شنیدم: از من جدا شو.
گفتم: چی؟ یعنی چی؟
ترسیده بودم.
گفتم: تو کی هستی؟
گفت:من روح تو هستم، از من جدا شو.
با وجود سردرگمی و ترس گفتم:حتماً از من جدا هستی که صدایت را می‌شنوم.
گفت: برو کنار دیوار بایست آن‌گاه جدایی کامل می‌شود.
بلند شدم اریب کنار دیوار ایستادم، برای یک لحظه سایه‌ام را بر دیوار دیدم و بلافاصله محو شدن آن را، بعد صدای خنده‌‌ای را شنیدم، مردی غرغرکنان موهایم را شانه می‌زد:«عزیزم یه دقیقه دیگه تحمل کن موهای جمع بیشتر بهت میاد، خب خب تموم شد حالا بیا بریم سالن پذیرایی که مهمون‌ها منتظرمون هستن.» در سالن پذیرایی مردان و زنانی در حال گپ زدن و نوشیدن و خوردن بودند، بلافاصله سوفیا و توماس را شناختم، تماتم شباهت‌ها و نشانه‌های راوی رمان درست بود، آن‌ها آمده بودند من و همراهم را رسوا کنند، اما من که ماجرا را می‌دانستم و چند دقیقه پیش حرف‌های رکیک‌شان را خوانده بودم، به میان جمعیت رفتم، از آن‌ها خواستم دایره‌وار گرد ما جمع شوند با صدای بلند گفتم:«آقایان و خانم‌ها سوفیا دوست دیوید است و توماس دوست جنیفر.»
انگار بمب ترکیده و سقف فروریخته بود، هر کس به گوشه‌ای پناه می‌برد هر چه نگاه کردم، سوفیا و توماس را ندیدم. مرد همراهم دستم را کشید و گفت:«بیا به کشتی برگردیم.»
دو روز در مهمانخانه‌ی ساحلی که طبق شواهد رمان می‌دانستم ساحل آلمیدنداست به سر بردیم و روز سوم یعنی دقیقاً یعنی روز سوم اسفند خودم را در اتاقم و پشت میز تحریر دیدم، همان صدا به گوشم رسید؛
- حالا با هم هستیم.
بدون هیچ حرفی رمان را در دست گرفتم و مشغول خواندن بخش چهارم شدم. ورزش3...
ما را در سایت ورزش3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان varzesh3 بازدید : 179 تاريخ : سه شنبه 30 مهر 1398 ساعت: 2:51