نگاهی به عاشقانه‌های مرتضی حنانه

ساخت وبلاگ
همدلی: سی سال از مرگ مرتضی حنانه، موسیقیدان پیشروی ایرانی می‌گذرد و هنوز نام او و نظرات نوآورانه‌اش نقل محافل فرهنگی است. جاذبه‌ای چنین پایا و مستمر را در کمتر موسیقیدان دیگری از سرزمین ایران می‌توان پیدا کرد. البته بخشی از این جاذبه را می‌توان ناشی از دستاوردهای موسیقایی او به حساب آورد. ولی نباید از عوامل دیگری که در شکل‌گیری جاذبه فرهنگی او نقش داشته است غافل ماند.
باید گفت که حنانه جدا از موسیقی با هنرهای دیگر نیز انس و الفت داشت. بر خلاف بسیاری از همتایان خود، ادبیات ایران را در حد ضرورت می‌شناخت، با شعر و شاعران نو نزدیکی داشت، به زبان فارسی چیره بود و می‌توانست نظرات خود را روشن بیان کند. در جوانی قصه و نمایشنامه هم نوشته بود. دستی در خطاطی و طراحی نیز داشت. با محفل«خروس جنگی» در ارتباط بود و پایه‌گذاران آن، حسن شیروانی، جلیل ضیاء‌پور و به ویژه غلامحسین غریب، از یاران نزدیک او بودند. در سفر به ایتالیا و از طریق دوبلاژ با هنر سینما نیز آشنا شد و همین آشنایی او را وارد عرصه موسیقی فیلم کرد. به هر حال این چند وجهی بودن در اندیشه و کار، و نیز صراحت و بی‌پروایی در اظهار نظر انتقادی، دوستان و دشمنان بسیار برای او فراهم آورد و بر جاذبه نامش افزود.
درباره زندگی، آفریده‌ها و نظرات موسیقایی مرتضی حنانه، پیش از این سخن‌های بسیاری گفته‌ شده است، اما حنانه حرف‌های دیگری هم برای گفتن دارد. این حرف‌های دیگر را که رنگ و بوی غمیادانه و شاعرانه دارد، از درون چند نامه‌ای بیرون کشیده‌ شده که حنانه در سر‌آغاز سفر به ایتالیا برای دوست نویسنده و موسیقیدان خود، غلامحسین غریب فرستاده است.
حنانه در دسامبر سال ۱۹۵۴ میلادی با استفاده از یک بورس تحصیلی عازم ایتالیا ‌شد و نوشتن نخستین نامه را از درون همان قطاری که او را می‌برد، آغاز کرد: «غریب عزیز من!...آخرین نگاه تو را با خود آورده‌ام...ساربانم را جای گذاشته‌ام و نگاهش را دزدیده‌ام....! وقتی زندگی خالی از عشق است، در قبرستان‌ها باز است!... آهای ترسو، جوانیت را چگونه در کفن خواهی پیچید؟ و کیست که لاشه تو را از کنار دیوار قدیمی رم بردارد؟...که را خواهی یافت که تابوتت را حمل کند؟.»
شب که می‌رسد آثار بیماری در او ظاهر می‌شود. حنانه درد را به شیوه خود توصیف می‌کند: «از مغز استخوان‌های پایم شروع می‌کند، از ستون فقرات و کتف‌هایم می‌گذرد و همه حمله‌هایش متوجه سرم است. این سر سودائی و گیج مرا می‌پسندد!... چه عرق سردی از سر و رویم می‌چکد. وقتش رسیده است: خیابان نادری، آن مغازه، آن بطری‌ها و آن کوچه تاریک!....»
نامه بعدی تاریخ یازدهم مارس ۱۹۵۵ را دارد و توصیفی غریب از شهر رم به دست می‌دهد:«رم، سرزمین موزه‌ها، سرزمین مرده‌پرست‌ها! ... در میدان‌های شهر ستون‌های مصر قدیم، افتخارات رومی‌ها را چند برابر می‌کند! .... آیا این نشانه‌ای از یک شبیخون و غارت بی‌رحمانه نیست؟»
نامه سوم در روز شانزدهم مارس، سه چهار روز پیش از عید نوروز نوشته شده و باز «غریب عزیز» را مخاطب قرار می‌دهد که «جز با یاد او زندگی در آن تنهایی طاقت‌فرسا» میسر نیست: «خیال شب‌گردم عنان از کفم ربوده است و هم اکنون با یاد تو و با یاد عید باستانی اشک‌ها خواهد ریخت! ... دیشب با نگاه تو ‌آتش مقدس چهارشنبه آخر سال را در جنگل‌های رم برافروختم و خشم خدایان معابد روم را برانگیختم ... جنگل‌های روم آتش مهرپرستان را استقبال کردند!...».
حنانه از همان روز اقامت در رم در«لابیرنت» غمیاد‌ها می‌افتد و از آن می‌ترسد که بمیرد و نتواند دیگر بار «سفیدی خیره کننده برف‌های البرز کوه» را ببیند. در آخرین نامه‌ای که در دسترس ماست، برای «غریب عزیز» از «زندگی خالی از عشق» و هراس از مرگ می‌گوید:»وقتی زندگی خالی از عشق است، در قبرستان‌ها باز است!... آهای ترسو، جوانیت را چگونه در کفن خواهی پیچید؟ و کیست که لاشه تو را از کنار دیوار قدیمی رم بردارد؟...که را خواهی یافت که تابوتت را حمل کند؟...».
خیال‌پردازی‌هایی از این دست، او را به نفرت از خود می‌رساند و رنگی از سوررئالیسم به حرف‌های خشمگنانه‌اش می‌زند:«...پس ای متظاهر فریب‌دهنده، هم‌آغوش جغد‌ها شو! آنان جنازه‌های دوستان‌شان را در زیر بال‌های سوخته و پژمرده‌‌شان مدفون خواهند کرد و سال‌ها بر جسد منحوست خواهند گریست! آن‌ها خواهند پرسید، از کدام دیاری؟ شراب، عشق یا هوس! هرگز با جغدان از این سه، سخنی مگو. بلکه با نام مستعار یاس، بدن سرد و بی‌کاره‌ات را زیر پاهای استوار آن‌ها انداز!....»
نثری که حنانه در برخی از این نامه‌ها به کار گرفته، به شدت تحت تاثیر نثر غلامحسین غریب در مجله «خروس جنگی» است و چیزی از آن کم نمی‌آورد. آنگونه که غریب خود می‌گوید آن‌ها، یعنی«اصحاب خروس جنگی»، بسیاری از برنامه‌ها و طرح‌های هنری و موسیقی را در خانه مهندس حنانه بزرگ، پدر مرتضی انجام می‌داده‌اند ... مجله «خروس جنگی» هم در همان گردهمایی‌ها در خانه حنانه شکل گرفته است.
پاسخ‌هایی را که غریب به نامه‌های پر شور و غربت‌زده حنانه داده است، در دسترس نیست، اما او برای یادنامه‌ای که یک سال پس از مرگ حنانه انتشار یافته، مطلبی نوشته که بر نزدیکی‌های ذهنی و عاطفی آن دو تاکید می‌گذارد. غریب در آغاز می‌نویسد: «دیگر چه فایده دارد از حنانه گفتن؟...هر دم ممکن است از گوشه‌ای، از دل آهنگی، ترانه‌ای... سر دربیاورد و با لحن شوخ و شیاطنش بگوید: موسیقی ایرانی می‌تواند جهانی بشود، مگر ما چه چیزمان از دیگران کمتر است؟ «آی زکی! هرکسی از ظن خویش... از یاد نامه‌ها چه حاصل وقتی که کوشش و تکاپوی انسان به ثمر نمی‌نشیند؟ ما می‌خواستیم موسیقی ایرانی- جهانی را پایه‌ریزی کنیم ...آن همه تلاش کردیم و ساختیم ... پس کو آن موسیقی ایرانی- جهانی؟ کو آن ارکستر سمفونیکی که من و تو و شیروانی و سنجری و پیش از ما، پرویز محمود و روبیک گرگوریان و بعد در نسل جوان‌تر همه زندگی‌مان را در راه آن خرج کردیم؟ ... ای بابا! چه اشتباهاتی کردیم ما در طول این سال‌ها... ما اصلا موسیقی علمی و جهانی لازم نداشتیم... ما به پرورش تکنیک موسیقی جهانی نیاز نداشتیم... همین موسیقی اصیل و سنتی ماست که به گفته دکترهای موسیقی باید جهانی بشود!...».
غریب در ادامه یادنامه خود به عوامل اجتماعی- فرهنگی اشاره می‌کند که هنرمندان را از میان می‌برد، همان عوامل منفی که صادق هدایت را به خودکشی کشانید، نیما را سر به نیست کرد، پرویز محمود را فراری داد....«حنانه را هم در گرماگرم ابداع و آفرینش هنری رهسپار فنا ساخت.»
غریب می‌افزاید که حنانه نه به سوگ‌نامه، که به «عشق‌‎نامه» نیاز دارد: «کجایی حنانه؟... ترانه‌های عاشقانه کهنه شده‌اند. عشق‌ها به ترانه‌های نو نیاز دارند! ... من دیگر کجا پیدا کنم آن شور عشق را که تو با خواندن یک ترانه محلی و نواختن ماندولین، علف‌زارهای لار را برایمان به آواز خواندن وا می‌داشتی؟.....»
بسیاری از کسانی که موسیقی پیشرو را در ایران پیش می‌بردند، در سال‌های اخیر یکی پس از دیگری چشم از جهان فروبستند و هنرستان‌ها از آموزگاران پر شور و شوق قدیمی چون حنانه خالی مانده است. آن‌ها هم که مانده‌اند در فضای همچنان در هم ریخته، راهی به جایی نمی‌برند. موسیقی پیشرو گرفتار بحران است. آیا می‌توان به رستاخیز نسل جوان‌تری که در راه است، امید بست؟ آخرین حرف حنانه این بود: «موسیقی ایرانی می‌تواند جهانی بشود، مگر ما چه چیزمان از دیگران کمتر است؟ باید رفت، جستجو کرد و زحمت کشید....» ورزش3...
ما را در سایت ورزش3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان varzesh3 بازدید : 188 تاريخ : چهارشنبه 24 مهر 1398 ساعت: 21:09