نگاهی به ماهیت و اعتبار علوم انسانی

ساخت وبلاگ
همدلی| رضا دستجردی: علوم انسانی به یک اعتبار، دارای مصادیق وسیعی است که همه شاخه‌های آن از جمله علوم اجتماعی، قوم‌شناسی، انسان‌شناسی، جمعیت‌شناسی، زبان‌شناسی، روان‌شناسی، علم سیاست، علم اقتصاد، علوم اداری و قضایی، علوم تربیتی از یک‌سو و تاریخ و جغرافیا و حتی فلسفه را در بر می‌گیرد. به علاوه با گسترش دامنه برخی از این علوم و ایجاد تخصص و شاخه‌های گوناگون در هریک از آن‌ها علوم انسانی به مجموعه عظیمی مبدل می‌شود که طبقه‌بندی اجزای آن تفکر عمیق و وسیعی را اقتضا می‌کند و همین امر تعریف آن را دشوار می‌سازد. می‌توان این علوم را معرفت‌های سازمان‌یافته‌ای دانست که موضوع تحقیق آن‌ها فعالیت‌های گوناگون بشر، یعنی فعالیت‌های متضمن روابط افراد با یکدیگر و روابط افراد با اشیا و نیز آثار و نهاد، و مناسبات ناشی از آن‌ها است. بنابراین، برخلاف تصور گروهی از نویسندگان مانند آگوست کنت که اصطلاح جامعه‌شناسی یا علوم اجتماعی را برای معرفی این علوم کافی دانسته‌اند، باید علوم انسانی را علومی دانست که از حد علوم اجتماعی فراتر می‌روند و از جمله رفتار و حالات فرد و عوالم برتر از فرد و جامعه را نیز در بردارند.
برای ظهور علوم انسانی به معنی امروزی کلمه، باید منتظر سده نوزدهم یعنی سده شکوفایی و پیشرفت فوق‌العاده علوم طبیعی بود. در حقیقت، در این قرن است که در مغرب زمین نخست پیشروان جامعه‌شناختی و روان‌شناسی رفته رفته روش علوم طبیعی را در پژوهش‌های خود به کار می‌برند تا به اندیشه‌های خود درباره زندگانی و فعالیت‌های آدمی جامه عمل بپوشانند. از این دوره است که رفته رفته مفهوم علوم انسانی متبلور می‌شود ولی غالباً در کنار ادبیات قرار می‌گیرد.
در کشور ما نیز در پی تحولات این علوم در غرب و در 40 الی 50 سال اخیر این مفهوم و برخی از مصادیق آن رواج یافته و در دانشگاه‌ها و نخست در دانشگاه تهران در نام‌گذاری جدید دانشکده ادبیات به کار رفته است. منظور از این علوم در این دانشکده و پیش از جدا شدن علوم اجتماعی و علوم تربیتی و روان‌شناسی از آن، علاوه بر علوم اخیر فلسفه و تاریخ و جغرافیا و باستان‌شناسی و زبان‌شناسی نیز بوده و هست. در دوره متوسطه نیز چنان‌که خواهیم دید مدت زمانی است که رشته‌ای به نام ادبیات و علوم انسانی به رشته‌هایی نظیر رشته‌های علوم تجربی و ریاضی افزوده شده است و در آن درس‌هایی مانند تاریخ و جغرافیا و روا‌ن‌شناسی و نوعی علوم اجتماعی تدریس می‌شود و این کار را عمدتاً دبیرانی به عهده دارند که بیشترشان دوره کارشناسی یکی از رشته‌های مذکور را در دانشگاه‌های کشور تحصیل کرده‌اند.
امروز در کشورهای به اصطلاح پیشرفته که سابقه طولانی و تجربه وسیعی در تحقیقات و اکتشافات علمی و فنی دارند، بیش از پیش به این حقیقت پی برده‌اند که داشتن منابع طبیعی و ثروت برای ایجاد جامعه پیشرفته و صنعتی و مبتنی بر عدالت و نظم هرچند لازم است، اما کافی نیست و آن‌چه در حقیقت سرمایه پایدار و مطمئن هر جامعه را تشکیل می‌دهد افرادی هستند که برای ساختن جامعه آباد و آزاد، از لحاظ فکری و عاطفی و اجتماعی تربیت شده باشند. شاهد بر این مدعا، وجود کشورهای پیشرفته‌ای مانند انگلستان در غرب و ژاپن در شرق است که بدون داشتن منابع زیرزمینی سرشار و تنها با سرمایه انسانی یعنی وجود افراد دانشمند و خلاق خود توانسته‌اند از لحاظ صنعتی و اجتماعی کمبودهای مادی را جبران کرده، جامعه‌ای پیشرفته پدید آورند و بر جامعه‌هایی که تنها دارای منابع طبیعی هستند، سبقت گیرند و آن‌ها را به بازار فروش کالاهای خود تبدیل کنند.
باری، دلیل توجه روزافزون کشورهای پیشرفته به اهمیت علوم انسانی پی بردن به نقش انسان در پیشرفت اقتصادی و سیاسی است. از جمله کشف این حقیقت است که در زمینه اقتصادی بالا بردن کمیت و کیفیت تولید مستلزم دانستن قوانین حاکم بر بازار و مدیریت عالمانه موسسات تولیدی و توزیعی و شرکت دادن برنامه‌ریزی شده کارمندان و کارگران در اداره امور موسسه و اموری نظیر آن است. به دست آوردن جامعه‌ای آزاد و امن و تبدیل نظام‌های خودکامه و استبدادی به نظامی که در آن مردم در اداره امور جامعه دخالت و دارای نقش فعال باشند، نیز مستلزم وجود افرادی است که اولاً جامعه خود را بشناسد، با آگاهی از فرهنگ خود و تفاوت آن با فرهنگ‌های دیگر، سرنوشت خود را در دست گیرند و قوانین و قواعد زندگانی را شناخته، رعایت کنند و برای شرکت در امور اجتماعی علاوه بر معلومات لازم، به همکاری با دیگران و احترام گذاشتن به شخصیت آنان عادت کرده باشند. این شرایط در صورتی فراهم می‌شود که کودکان و جوانان جامعه با جامعه‌شناختی و روان‌شناسی و تاریخ و جغرافیای کشور خود و دست کم کشورهای همسایه و نیز حقوق و مسئولیت‌های خود و دیگران به قدر کافی آشنا شده باشند. مردم اکثر جامعه‌های پیشرفته به این واقعیت پی برده‌اند که این توانایی‌ها که باید در شهروند شایسته وجود داشته باشد، تنها از طریق تربیت به ویژه آموزش علوم اجتماعی و انسانی میسر است. از این گذشته، موفقیت فرد نیز مستلزم روان‌شناسی و جامعه‌شناسی است و به مدد این دانش‌ها است که فرد می‌تواند زندگانی توام با آرامش درونی و کامیابی بیرونی را برای خود تامین کند.
متاسفانه در کشور ما، با وجود گسترش آموزش عالی و تاسیس دانشگاه‌های متعدد و گفت‌وگو درباره تحقیقات علمی، به دلایل گوناگون و از جمله ضرورت حل مسائل مادی و اجتماعی فراوان به علوم کاربردی مانند پزشکی و رشته‌های گوناگون مهندسی اهمیت داده می‌شود و علوم پایه مانند ریاضیات و علوم تجربی محض چنان‌که باید و شاید توجه نمی‌شود و به طریق اولی علوم انسانی قرب و مقامی که شایسته آن‌ها است ندارند، حتی در تصمیم‌گیری‌های مهم در داوری درباره امور اجتماعی و انسانی بیشتر به شناخت‌های متداول و غیر علمی به جای پژوهش‌های علمی تکیه می‌شود. موسسات دانشگاهی مربوط به علوم انسانی نیز که وظیفه تحقیقات در زمینه‌هایی نظیر جامعه‌شناسی و مردم‌شناسی و روان‌شناسی را به عهده دارند، به دلیل کمبود پژوهش‌گر و تجهیزات لازم و گاه صنعت تجربه روش‌شناختی رونق چندانی ندارند. شاید یکی از دلایل کم‌ارزش شمردن علوم انسانی این باشد که این علوم تا چندی پیش در دانشکده ادبیات تدریس می‌شد و هنوز نیز چنین تصور می‌شود که مسائل اجتماعی و انسانی نوعی ادبیات است که به ذوق و قریحه خاص بستگی دارد و برای حل آن‌ها تحقیق به معنی علمی کلمه ضروری یا ممکن نیست. علت دیگر که همان‌طور که پیش‌تر اشاره شده است که عامه مردم و گاه خواص جامعه نیز به ضرورت و اهمیت شناخت علمی انسان و نهادهای اجتماعی و دشواری تحقیقات در این زمینه قائل نیستند. جوانان دبیرستانی بیشتر از خلال کتاب که غالباً به صورت ادبیات تدریس می‌شود با این علوم آشنا می‌شوند و به اهمیت و صعوبت آن برای آنان بیان نمی‌شود.
اینک باید دید آیا در نظام آموزش متوسطه ما چنان‌که باید و شاید به آموزش علوم اجتماعی و انسانی اهمیت داده می‌شود؟ آیا آن‌چه زیر این عنوان در مدارس متوسطه ما آموخته می‌شود کافی است و با نیازهای امروز و فردای زندگانی تطبیق می‌کند؟ در دبیرستان‌ها به علوم انسانی و اجتماعی اهمیت داده نمی‌شود، بنابراین دانش‌آموزان خوب و علاقه‌مند در دانشگاه‌ها به این رشته جذب نمی‌شوند. به علاوه، امروز درصد بالایی از دانشجویان علوم اجتماعی علاقه و انگیزه تحصیل در این رشته را ندارند و تنها پس از عدم قبولی در رشته‌های دلخواه خود به تحصیل در رشته‌ علوم اجتماعی روی می‌آورند. نظام آموزش ابتدایی و متوسطه، قادر نیست شاگردان را در شرایط لازم برای زندگانی علمی (آکادمیک) بپرورد.
اظهار نظر درباره کمیت و کیفیت آموزش علوم اجتماعی در دبیرستان‌های ما مستلزم مطالعات دقیق در برنامه‌ها و روش‌های آموزش و کتاب‌های درسی این رشته‌ها است که متاسفانه چندان پیشرفتی در آن دیده نمی‌شود. در واقع تنها چند پایان‌نامه کارشناسی ارشد، آن هم در سال‌های اخیر به این‌گونه مطالعات اختصاص یافته است، یا مطالعاتی است که هنوز منتشر نشده است و بیشتر نتیجه سفارش واحدهای مسئول در وزارت آموزش و پرورش است.
درباره ارزش و اعتبار علوم انسانی دو دیدگاه وجود دارد: دیدگاه منفی و دیدگاه مثبت. از دیدگاه نخست، پیروان اصالت علمی یا اصالت طبیعت طرفداری می‌کنند. اصالت علم، معرفت منطقی و منسجمی ‌است که با گسترش علوم طبیعی پدید آمد و موجب بی‌توجهی و کم بها دادن به علوم انسانی شد. مهم‌ترین ویژگی‌های این رویکرد عبارت‌اند از: الف) علوم طبیعی الگوی همه علوم است و علوم انسانی در صورت علم به شمار می‌رود که الگوی خود را از علوم طبیعی بگیرد. ب) علوم انسانی به جهت نقص و کمبودها با علوم طبیعی همپایه نیست و چندان ارزشی ندارد. ازاین رو فلسفه علم نیست و گرایش به آن نوعی تفکر واپس مانده به شمار می‌آید. از آن پس دانشمندان علوم طبیعی، اصحاب علوم انسانی را به ‌اندازه‌ای شیفته خود می‌کنند که آنان شیوه تحقیق خود را نمی‌پذیرند. این تقلید مانع رشد علوم انسانی گشت. پیشنهاد پیروان این دیدگاه این است که تنها تقلید از روش آنها کافی نیست، بلکه باید نظریه‌ها و‌ اندیشه‌هایی عرضه کنند که در سیاست،آموزش و پرورش و اقتصاد سودمند باشد. یعنی از مرتبه تبیین صرف به مرتبه تفهم برسند. به نظر برخی از طرفداران این دیدگاه، ریشه بحران جهان معاصر عدم توفیق علوم انسانی است که بیش از‌ اندازه برای وحدت بخشیدن به علم از علوم طبیعی تقلید کرده است. در صورتی که وحدت علوم به معنای وحدت تصویر عالم نیست، بلکه وحدت نظام علوم است.
دیدگاه دوم نظر مثبت به علوم انسانی دارد. پیروان این دیدگاه اصالت طبیعت را مورد نقد قرار می‌دهند و برای علوم انسانی استقلال و ارزش همپایه با علوم طبیعی قائل هستند. اصالت طبیعت سرانجام به وضعی خلاف عقل منتهی می‌شود، زیرا نه تنها دنبال حکومت بر علوم انسانی است، بلکه با تعیین معیارهای فعالیت‌های انسانی می‌خواهد جانشین آنها شود. معتقدان اصالت علمی از این حقیقت غافل هستند که هر نظریه علمی‌ در اصل یک نظریه فلسفی است، نه علمی‌ به معنی خاص. علم جزئی‌نگر است در حالی که نظریه، کلی وکل‌نگر است که ویژه نگرش فلسفی به جهان‌ است. بنابراین، علوم طبیعی نیاز مبرم به علوم انسانی دارد. علم، عکس‌برداری از امر واقع نیست، بلکه بازسازی آن به صورت مفهوم کلی است. دانش علمی‌دو جهت دارد: یک جهت مربوط به تبیین طبیعی است که به دنبال قوانین کلی است، و دیگری جهت تاریخی که امر جزئی را بررسی می‌کند ونمی‌توان گفت یکی از این دو روش برتر است.
درست است که علوم طبیعی و تجربی تحول‌آفرین و دگرگون‌ساز چهره زندگی بشر است، اما جهت دادن وحمایت آنها به عهده علوم انسانی است که بنیاد و بستر علوم طبیعی است. درعلوم طبیعی و نیز درعلوم انسانی الگوی کلی وجود ندارد و اعتبار هر علم به نتایج آن بستگی دارد.
بعضی ناآگاهانه دنبال علم کامل هستند، یعنی علمی‌که واقعیت ندارد. در حالی که علم در ذات خود، پژوهش نامحدود است، بر اساس فرضیه‌هایی که به طور دائم تغییر می‌کنند. تصور علم کامل و مثالی، تصوری موهوم است چون اگر از علم کامل خبر داشتیم دیگر به تحقیق علمی ‌نمی‌پرداختیم. البته هر علمی‌ در وضع معینی از تحقیق، کامل است مثل فیزیک زمان ما و زمان نیوتن. ناگفته نماند که برخی مانند استوارت میل در عین اصالت طبیعی بودن، علوم انسانی را با اینکه از نظر آنها ناقص است، علوم واقعی دانستند که در آینده دقیق و کامل خواهند شد. این دیدگاه، علوم طبیعی را از نظر موضوع، روش و درجه اتقان نتایج و قطعیت آنها، برتر از علوم انسانی نمی‌داند، از این رو نباید حاکم باشند. دیلتای نیز از جمله این دانشمندان‌ است. دیلتای اصالت تاریخی، علوم انسانی را قائم به ذات و مستقل و بالغ و هم‌تراز علوم طبیعی به شمار می‌آورد. به دلیل اینکه خود علم اثر انسانی است. موضوع این علوم بیرون از انسان نیست. انسان خود خالق علم است و خود هم‌سنگ آفریده‌های خود، متعلق علوم روحی قرار می‌گیرد
کاسیرر نیز از این دیدگاه طرفداری می‌کند و علوم طبیعی را برتر نمی‌داند، زیرا نتایج در هر دو معرفت تخمینی و احتمالی است با توجه به اصل عدم قطعیت‌ هایزنبرگ در فیزیک و اصل ابطال‌پذیری پوپر، امروزه نتایج معرفت‌های علمی ‌به عنوان قوانین قطعی و تغییر ناپذیر مورد توجه نیستند.‌ هایک نیز علوم طبیعی را برتر نمی‌داند. به عقیده او ارزش حقایق علمی ‌به اعتبار مفاهیمی ‌است که آنها را اثبات می‌کنند و این حکم در مورد هر دو دسته علوم صادق است. علوم انسانی نیز سعی می‌کند از ظاهر صرف فراتر رود و نظام‌هایی برقرار کند. دو نظم روش‌شناسی و هستی‌شناسی وجود دارد. علوم چه انسانی و یا طبیعی هر دو نظم را به کار می‌برند. هیچ علمی‌ نمی‌تواند ادعا کند که تمام پدیده‌ها را مشاهده می‌کند. تمام علوم گزینشی عمل می‌کنند.
این نکته را نیز در این‌جا باید اضافه کرد که به نظر بعضی صاحب‌نظران، امروزه علوم انسانی اعتبار خود را باز یافته‌ است و مانند پایان قرن نوزدهم مورد سرزنش نیست. زیرا که رشد و گسترش قابل ملاحظه‌ای یافته‌ که برخی دانشمندان مانند کروچه به این شرط برای علوم انسانی ارج و اعتبار قائل‌اند که این علوم به هنجارها و معیارهای ریاضی تن دهد. اما ویکو علیه جریان ریاضیات جهانی برمی‌خیزد، یعنی علیه این اعا که می‌توان همه چیز را به ریاضیات به عنوان علم کامل تبدیل کرد و علوم دیگر باید از آن سر مشق بگیرند. ریاضیات ارزش دارد اما علم نمونه نیست. اعتبار علوم انسانی از نظر ویکو به دلیل به کار بردن روش‌های ریاضی نیست، بلکه شرط شناختن هر چیزی این است که آن را طوری ابداع کنیم که حقیقت عین واقعیت باشد و این مخصوص علم خاص نیست، همه علوم باید این گونه باشند. بنابراین، علوم ریاضی برتری درونی و ذاتی ندارند تا همه علوم و معارف بشری از جمله فلسفه را به شیوه هندسی و آماری تبیین کنیم.
یکی از دلایل تردید در اعتبار و ارزش علوم انسانی، عدم ثبات موضوع آن‌ است. همان طورکه می‌دانیم انسان‌ها نه مانند هم هستند و نه حالت ثابتی دارند، بلکه پیوسته در معرض تغییر و تحول‌اند. از آنجا که آدمی‌ اراده دارد و کارهای او اختیاری است نمی‌شود رفتار و ویژگی‌های او را در قالب خاصی ریخت و به صورت قانون درآورد. در حالی که کشف روابط ثابت بین پدیده‌ها وظیفه علم است، اما با وجود اختیار انسان نمی‌شود به روابط ثابت ابعاد مختلف وجود انسان، دسترسی پیدا کرد. گذشته از اینکه جبر و ضرورت در قوانین علمی ‌حاکم است و این با آزادی اراده آدمی‌سازگاری ندارد. بنابراین، یافته‌ها و داده‌های علمی‌ ما از انسان هرگز به صورت مجموعه‌ای که بتوان نام علم برآنها نهاد در نمی‌آیند. البته علم در معنای خاص آن، که مخصوص علوم طبیعی و ریاضی است.
در پاسخ به این ایرادها باید گفت که اختلاف انسان‌ها بنیادی و گوهری نیست، بلکه انسان‌ها وجوه اشتراک زیادی دارند که موجب درک زبان، هنر و فکر مشترک آنها می‌شود. از سوی دیگر خود این حکم که انسان‌ها ثابت نیستند، علمی‌ است و پس از تجربه به دست آمده است. پس علوم انسانی ثبات نسبی دارند. این نکته را نیز باید اضافه کنیم که اختیار انسان تابع قانون علیت است. پیچیدگی انسان نیز نمی‌تواند قانون‌ناپذیری رفتار او را توجیه کند، بلکه ناتوانی و ناتمام بودن معرفت او را به خودش ثابت و آشکار می‌کند. آزادی و پیچیدگی انسان، موضوع علوم انسانی را از بین نمی‌برد، بلکه تنوع آن را زیاد می‌کند. اینجاست که باید به نقش تاریخی انسان اهمیت دهیم. برای پی بردن به علت رفتار انسان، باید جوامع و تمدن‌های فراوانی را بررسی کرد. این تنوع در علوم نیز به چشم می‌خورد. ورزش3...
ما را در سایت ورزش3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان varzesh3 بازدید : 198 تاريخ : شنبه 19 مرداد 1398 ساعت: 21:05