آریوبرزن تلکاچالی- سعدی که روانش شاد باد، در گلستان در باب سیرت پادشاهان حکایت شماره29 آورده است:«یکی از وزرا پیش ذوالنون مصری رفت و همت خواست که روز و شب به خدمت
سلطان و مشغولم و به خیرش امیدوار و از عقوبتش ترسان. ذوالنّون بگریست و گفت: اگر من خدای را عزّوجلّ چنین پرستیدمی که تو سلطان را، از جمله صدّیقان بودمی.
ور وزیر ازخدا بترسیدی
همچنان کز ملک، ملک بودی»
خوانش
ابتدا بد نیست برای آشنایی بیشتر خوانندگان با شخصیت اصلی حکایت که ذوالنون مصری است، توضیحی به اختصار به نقل از ویکیپدیا بدهم. ذوالنون از مشاهیر صوفیه است. ذوالنون مصری (شیخ ابوالفیض ثوبان ابن ابراهیم ) (زاده: ۱۸۰ قمری- درگذشت:۲۴۶ قمری) از بزرگان صوفیان در مصر بود. وی در شهر اخمیم مصر در کنار رود نیل به دنیا آمده و در شهر مردگان(العرفه) در جنوب شرقی قاهره دفن شدهاست. کسانی که تذکره الاولیای عطار را خوانده باشند، حتما با وجوه خاص و بارز این شخصیت صوفیه آشنا هستند. به نظرم این جمله عطار در باره ذوالنون میتواند بخشی از زوایای او را بازنمایی کند. عطار در «ذکر ذوالنون مصری» مینویسد:«آن پیشوای اهل ملامت، آن شمع جمع قیامت، آن برهان مرتبت و تجرید، آن سلطان معرفت و توحید، آن حجهالفقر فخری - قطب وقت - ذوالنون مصری رحمهالله علیه، از ملوکان طریقت بود، و سالک راه بلا و ملامت بود. در اسرار و توحید نظر عظیم دقیق داشت، و روشی کامل و ریاضات و کرامات وافر. بیشتر اهل مصر او را زندیق خواندندی، باز بعضی در کار او متحیر بودندی. تازنده بود همه منکر او بودند و تا بمرد کس واقف نشد بر حال او، از بس که خود را پوشِیده نمود.»
سعدی بیتردید شناخت تام و دقیقی از علما و رهبران صوفیه داشته است. مشی زیست آنها به نوعی مدار و شیوه زیست دیگران بوده است و به همین دلیل بسیاری از دوستداران صوفیه گاه به سیاق بزرگان خود زیست میکردند. در این حکایت هم نمونهای از زیست ذوالنون به تصویر کشیده میشود که البته وجهی زمینی-دینی دارد. گریه ذوالنون که سعدی آن را به تمثیل بیان میکند، نشان میدهد که او به چه میزان پروردگار را پرستش میکرد که با آن همه سعی، او باز نتوانست «از جمله صدّیقان» خداوند باشد. بخشی از رفتار وزیر هم بیان میشود که همه سعی او جلب رضایت سلطان است و از هیچ کوششی هم برای «خدمت سلطان» کوتاهی نمیکند تا «خیر» سلطان به او برسد و اتفاقا از مجازات آن هم میترسد. ذوالنون که اساسا از زمین کنده شده بود و هیچ فرد زمینی برای او شانی نداشتند، برایش باری تعالی مهمتر از همه چیز بود، در عین حالی که میگرید به نوعی طعنه به وزیر میزند و شیوه خدمتگزاری او را زیر سوال میبرد، البته گویا از آن شیوه عبرتی هم میخواهد بگیرد مبنی بر اینکه کسی که میخواهد بنده
دیگری و باشد، باید مثل این وزیر عمل کند. ذوالنون انگار خدمتگزاری خود نزد خداوند را کمتر میداند و به همین دلیل گریه میکند که اگر مثل وزیر چنین عمل میکردم حتما در زمره مقربان پروردگار میشدم. این حکایت عبادت بین
بندگی و و انسان و بندگی خدا را به صورتی ظریف ترسیم میکند. در بندگی صوفیانه انسان به خلوص کامل میرسد به صورتی که بعضی «میگویند صوفیان به واسطه پاکی (صفا)ی دلشان و به خاطر خلوص عملشان (آثار) ملقب به صوفی شدهاند.» بشر بن حارث گفته: «صوفی آن است که دلش نسبت به خدا بیریا (با صفا) باشد». این وجه از بیریایی در همین حکایت سعدی از ذوالنون دیده میشود.حال ذوالنون با همین نگاه بندگی میگرید و از اینکه هنوز نتوانسته است جزو مقربان الهی شود، نگران است. او پرستش خود را زیاد قبول ندارد و به همین دلیل به وزیر میگوید که من خدا را چنین شکلی که تو سلطان را میپرستی، نپرستیدم. این سخن ذوالنون به نوعی کشف خودش نیز محسوب میشود. ورزش3...
ما را در سایت ورزش3 دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان varzesh3 بازدید : 201 تاريخ : دوشنبه 3 دی 1397 ساعت: 16:09