پژمان دادخواه- قسمت شانزدهم- مردی را سوار کرد که ماسکی به صورتش زده بود و یک سری پوشه و مدارک پزشکی به همراه خود داشت. چهرهاش زرد و رنگ پریده و موهایش کمپشت بود. از همان اول که سوار شد سرفه میکرد. سرفههایش خشک و ادامهدار بود. با هر سرفهای که میکرد، چهرهاش در هم میرفت و از درد به خودش میپیچید. سعی میکرد جلو سرفه کردنش را بگیرد تا مزاحمتی برای دیگران ایجاد نکند. خودش هم خجالت میکشید و معذب بود. بعد از سرفههایش گاهی معذرت خواهی میکرد. مسافرهای دیگر ناراحت شده بودند و با اخم و نچ نچ کردن، کلافگی خود را نشان میدادند. صبح بود و خیابانهای شهر شاهد ترافیک سنگین صبحگاهی بودند. مرد، شیشه سمت خودش را بالا برد تا از دود و صدای بوق ماشینها در امان باشد. مرد جوانی که عقب نشسته بود زیر لب گفت: «سرفه کردنش کم بود، شیشه را هم داد بالا. حالا هوای ماشین دم میکنه.» مرد باز هم سرفه میکرد. زن میانسال با کنایه گفت: «حالا مریضمون نکنه خیلیه! یه موقع واگیردار نباشه. کسی که اینجوره یا باید با ماشین خودش بیاد یا دربست بگیره. عجب گرفتاری شدیما.» مرد حرفهایشان را میشنید و به روی خودش نمیآورد و بیشتر خجالت میکشید. زن میانسال دوباره گفت: «الان هم فصل سرماخوردگی و آنفولانزا و هزارتا مرض واگیردار دیگه است. خدا به خیر کنه.» مسافر دیگری که عقب نشسته بود، حرفی نمیزد و فقط تماشا میکرد و به حرفهای آن دو نفر گوش میداد. مرد زخم زبانها را تحمل میکرد و دردهایش چند برابر میشد. راننده تاکسی یک دفعه یاد حرف مادربزرگش افتاد که همیشه میگفت: «همه زخما خوب میشن، الا زخم زبون! حواستون باشه به کسی زخم زبون نزنید که جاش هیچ وقت خوب نمیشه.» راننده تاکسی که حوصله حرف مسافرها و زخم زبانهایشان را نداشت، رادیو را روشن کرد و صدایش را تا حدی زیاد کرد. گوینده رادیو از
وارونگی هوا میگفت و مدام هشدار میداد. مهمان برنامه هم مراقبتهای شخصی را به هنگام
وارونگی هوا آموزش میداد. راننده تاکسی عوارض
وارونگی هوا را که از رادیو میشنید، بیشتر دلش برای مرد میسوخت. به مرد نگاه کرد. رنگ به رخسار نداشت و بیحال بود. چشمانش کم فروغ و پر از اشک شده بود. راننده تاکسی سکوت کرده بود و خودش را میخورد. با خود فکر میکرد که آیا
وارونگی هوا بر خلق و خوی آدمها هم تاثیر دارد؟ آیا آدمها هم وارونه میشوند؟! یا
وارونگی فقط مربوط به هواست! نزدیک بیمارستان مرد خواست پیاده شود. قبل از اینکه پیاده شود، گفت: «شرمندهام. ببخشید اذیتتون کردم. سرطان واگیر نداره.» کرایهاش را حساب کرد و با دلی شکسته رفت. مسافرها سکوت کردند و به فکر فرو رفتند. راننده تاکسی هم با ناراحتی و دلخوری به کارش ادامه داد. ترافیک خیابان همانطور سنگین بود و صدای بوق ماشینها شنیده میشد. گوینده رادیو و کارشناس برنامه همچنان در مورد وارونگی هوا و مراقبتهای شخصی حرف میزدند. آسمان هم چهرهاش را نشان نمیداد و شهر به رنگ خاکستری درآمده بود. بعضی وقتها زخمهایی بر روح و جان آدمی مینشیند که با هیچ دارویی خوب نمیشود، جایش برای همیشه باقی میماند و دردش تا آخر عمر همراه آدم است. ورزش3...
ما را در سایت ورزش3 دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان varzesh3 بازدید : 223 تاريخ : شنبه 19 آبان 1397 ساعت: 22:21