آریوبرزن تلکاچالی- سعدی که روانش شاد باد، در گلستان در باب سیرت پادشاهان حکایت شماره 21 آورده است:«مردمآزاری را حکایت کنند که سنگی بر سر صالحی زد. درویش را مجال
انتقام, نبود، سنگ را نگاه همیداشت تا زمانی که ملک را بر آن لشکری خشم آمد و در چاه کرد. درویش اندر آمد و سنگ در سرش کوفت. گفتا تو کیستی و مرا این سنگ چرا زدی؟ گفت: من فلانم و این همان سنگست که در فلان تاریخ بر سر من زدی. گفت: چندین روزگار کجا بودی؟ گفت: از جاهت اندیشه همیکردم، اکنون که در چاهت دیدم، فرصت غنیمت دانستم.
ناسزایی را که بینی بخت یار/عاقلان تسلیم کردند اختیار
چون نداری ناخن درنده تیز/با ددان آن به که کم گیری ستیز
هر که با پولاد بازو پنجه کرد/ساعد مسکین خود را رنجه کرد
باش تا دستش ببندد روزگار/پس به کام دوستان مغزش بر آر»
خوانش
این حکایت از آنکه در بخش در سیرت پادشاهان آمده، شاید از نمونههای نادری باشد که سعدی در آن به وضوح از سلطان یا پادشاهی حرف نزده است. گرچه ملک حضوری گذرا دارد، اما اصل و
اساس, حکایت ملک نیست، بلکه آدمهای اطراف او هستند. این حکایت کاملا وجهی اجتماعی دارد و شخصیتهایش از میان افراد آشنا در جامعه انتخاب شدهاند. یکی مردمآزاری است و دیگری هم صالح یا درویش. این مردمآزار به ظاهر نسبتی به شاهان ندارد و میتواند از هر قشر و قماشی باشد، اگر او را از جامعه دربار ندانیم، باز راه به خطا نپیمودیم و درویش که اساسا در زمره افراد عادی البته با کمی شهرت نام یا رفتار به شمار میروند. نبرد و تقابل اینجا بین مردمآزار و درویش است. اما درویش به صورتی نمایانده میشود که آدمی خردمند و اهل دانش است. سعدی در توصیف شخصیتها اساسا زیاد سخنسرایی نمیکند، اگر میخواهد کسی را وصف کند با حداقلِ واژهها از آنها سخن میگوید. البته ویژگی حکایتهای سعدی به جای توصیف شخصیتها، روایت رفتار و کردار آدمها و گاه ورود به دنیای درون آدمی است. سعدی گویی وظیفهای چون نقد درون داشت تا نقل برون. برای او نقل کردن از حالات و شکل و شمایل آدمها اهمیت چندانی نداشت. اگر گاهی که لازم میبود با تصویر ویژگیهای شخصیتی یا حتی دادن نشانی از پوشش فرد که به هدف او کمک کند، باز هم سعی میکرد، سخن را دراز نکند و با کمترین واژه به هدف خود برسد. در این حکایت سعدی تصویر شخصیتها را به صورتی پنهان و گذرا بیان میدارد. زدن سنگ بر سر درویشی از سوی مردمآزاری و صبر و تحمل کردن درویش چیزی نیست که بتوان آن را به شخصیتپردازی کاراکترهای حکایت نسبت داد. در این حکایت، بازی زبانی و صناعت ادبی با همراه اندیشههای حکمی اصل است. مانند «از جاهت اندیشه همیکردم، اکنون که در چاهت دیدم». اما مردمآزاری که روزی بر سر درویشی سنگی زد، به دلیل خشمی که ملک بر سر او میآورد میتواند از ملازمان ملک باشد. اما با این حال باز راوی میخواهد بگوید اگر کسی به دیگری ستمی کرد، بالاخره روزی واکنش آن عمل خود را خواهد دید. زیرکی صالح یا درویش که میگوید من در این سالها که سنگ بر من زده بودی منتظر بودم تا تو را به حال زار ببینم، به نوعی از درک شرایط و
موقعیت, حکایت میکند. آدم خردمند برای انتقام
گرفتن,، عجله نمیکند، موقعیتها را میسنجد و به جایش عمل میکند. آن زمانی که مردمآزار صاحب جاه و مقام بود، طبیعی است که درویش توان مقابله نداشت، حال که او را در چاه میبیند، تلافی میکند. سعدی در این حکایت به آدمها نصیحت میکند وقتی که ناخنی برای دریدن نداری، نباید با درندگان به ستیز برخیزی. چهار مصرع این حکایت هر کدام خود بار معنایی متفاوتی دارند، اما در حقیقت همه مفهوم مشترک دارند. ورزش3...
ما را در سایت ورزش3 دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان varzesh3 بازدید : 205 تاريخ : جمعه 23 آذر 1397 ساعت: 0:06