آریوبرزن تلکاچالی- سعدی که روانش شاد باد، در گلستان در باب در سیرت پادشاهان حکایت شماره17 آورده است:«تنی چند در صحبت من بودند، ظاهر ایشان به زیور صلاح آراسته و یکی را از بزرگان در حق این طایفه، حسن ظنی بلیغ بود و ادراری معین کرده، تا یکی از اینان حرکتی کرد نه مناسب حال درویشان. ظن آن شخص، فاسد شد و بازار اینان کساد. خواستم تا بطریقی، کفاف یاران، مستخلص کنم.
آهنگ خدمتش کردم، دربانم رها نکرد و جفا کرد. معذورش داشتم که لطیفان گفته اند.
در میرو وزیر و سلطان را / بی وسیلت مگرد پیرامون
سگ و دربان چو یافتند غریب/این گریبانش گیرد آن دامن
چندانکه مقربان حضرت آن بزرگ بر حال من وقوف یافتند به اکرامم درآوردند و برتر مقامی معین کردند اما به تواضع فروتر نشستم و گفتم:بگذار که بنده کمینم/تا در صف بندگان نشینم
گفت: اللّه اللّه چه جای این سخن است!
گر بر سر و چشم ما نشینی/بارت بکشم که نازنینی
فی الجمله، بنشستم و از هر دری سخن درپیوستم تا حدیث زلت یاران در میان آمد. گفتم:
چه جرم دید خداوند سابق الانعام/که بنده در نظر خویش خوار میدارد؟
خدای راست مسلم، بزرگواری و حکم/ که جرم بیند و نان برقرار میدارد
حاکم این سخن، عظیم بپسندید و اسباب معاش یاران فرمود تا بر قاعده ماضی مهیا دارند و موونت ایام تعطیل، وفا کنند. شکر نعمت بگفتم و زمین خدمت ببوسیدم و عذر جسارت بخواستم و در حالت بیرون آمدن گفتم:چو کعبه قبله حاجت شد از دیار بعید/روند خلق به دیدارش از بسی فرسنگ/تو را تحمل امثال ما بباید کرد/که هیچکس نزند بر درخت بی بر سنگ.»
خوانش
حکایتی که سعدی در این جا نقل میکند، بر نوعی از رفتارهای اجتماعی افراد اشاره دارد، رفتاری که بر پایه سوءظن شکل میگیرد. ضمن آنکه حاکمی که اینجا صاحب نقش است، به جای آنکه واقع بین باشد، وقتی رفتار فردی را میبینید که به اصطلاح زیبنده حال درویشان نبود، همه درویشان را تنبیه میکند و حقوق و مواجب آنها را قطع میکند. اما راوی که آدم خردمندی است، پا پیش میکشد و نزد حاکم میرود و وساطت آن افراد میکند و در نتیجه حاکم را متقاعد میسازد که از تنبیه درویشان یا همان بزرگان درگذرد، در نتیجه حاکم «اسباب معاش» یاران او را فراهم میکند. به نظرم سعدی با زیرکی و اشارهای ظریف به جای آنکه رفتار درویشان یا دوستان راوی را زیر نظر بگیرد و به مذمت آنها بپردازد، حاکم را مینوازد که بدون درک درست و بی آنکه مشورتی کرده باشد، جرم یکی را برای همه مینویسد. این حکایت خود یادآور داستان گناه آهنگر در بلخ و گردن زدن مسگر در شوشتر است. در حقیقت در هر دو حکایت یا داستان
قضاوت سرسری و بدون ادله زیر سوال میرود، زیرا نتیجهای که این نوع قضاوتها به دست میدهند، بیش از آنکه عادلانه باشد، ظالمانه است. ورزش3...
ما را در سایت ورزش3 دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان varzesh3 بازدید : 298 تاريخ : پنجشنبه 13 دی 1397 ساعت: 5:28