آریوبرزن تلکاچالی: سعدی که روانش شادباد، در گلستان در باب سیرت پادشاهان,، حکایت پانزدهم مینویسد:«سیه گوش را گفتند ترا ملازمت صحبت شیر به چه وجه اختیار افتاد گفت تا فضله صیدش میخورم وز شر دشمنان در پناه صولت او زندگانی میکنم. گفتندش اکنون که به ظلّ حمایتش در آمدی و به شکر نعمتش اعتراف کردی، چرا نزدیکتر نیایی تا به حلقه خاصانت در آرد و از بندگان مخلصت شمارد؟ گفت: همچنان از بطش او ایمن نیستم.
اگر صد سال گبر آتش فروزد/ اگر یک دم درو افتد بسوزد
افتد که ندیم حضرت سلطان را زر بیاید و باشد که سر برود و حکما گفتهاند از تلوّن طبع پادشاهان, بر حذر باید بودن که وقتی به سلامی برنجند و دیگر وقت به دشنامی خلعت دهند و آوردهاند که ظرافت بسیار کردن هنر ندیمان است و عیب حکیمان.
تو بر سر قدر خویشتن باش و وقار /بازی و ظرافت به ندیمان بگذار.»
خوانش
بخش اول را که نقلی از پادشاه و وزیر بود که به سلک درویشان درآمد و عطای وزارت را واگذاشت، در شماره گذشته آوردیم. اما این بخش که شخصیتها حیوان هستند، در نوع خود جالب است. در ادبیات گذشته ما نمونههای فراوانی دیده میشود که از حیوانات به عنوان موجوداتی نمادین بهره گرفته میشود. به نظر میرسد که برای استفاده از حیوانات مهمترین دلیل بیان راحتتر حرفها و دیدگاههای نویسنده است. در این آثار مثل کلیله و دمنه یا حتی کارهای طنز عبید زاکانی حیوانات از برخی رفتارهای متعارف اجتماعی عبور میکنند که اگر نویسنده میخواست موجودی انسانی را وارد داستان کند، شاید برایش کمی سخت میبود. داستان کوتاه حکایت فوق هم اتفاقا همین ویژگی را دارد. سیهگوش که به آن گربه وحشی یا راکال هم گفته میشود، در این تمثیل نماد کسی را بازی میکند که به ریزهخواری خوان پادشاهان, معروف یا مشهورند. ریزهخواری خوان کردن، در حقیقت بیشتر به چاپلوسی و خواری در نزد شاهان مشغول بودن، شبیه است. سیهگوش که البته خود حیوانی درنده و در عین حال حمله کننده است، در برابر شیر جایگاهی ندارد. شکار او اساسا شیر را سیر نمیکند، اما شکار شیر برای او غنیمت بسیار است. این در حالی است که او باقیمانده شکار شیر را میخورد و زمانی که به قول خودش «فضله صیدش» را میخورد، از حمایت شیر هم برخوردار است، به این دلیل که کمتر حیوانی میتواند به نزدیکی صید یا صیدگاه شیر بیاید و سیهگوش از این فرصت به درستی بهره میگیرد. اگر بخواهیم این رفتار را به جامعه انسانی و آن هم به فضای سلطنت و درباری و حکمرانی تسری بدهیم، بهراحتی میتوان چهرههای مشابه سیهگوش را دید که در ظل حمایت حاکم به شادخواری مشغولند. بخش جالبتر داستان این است که کسی از سیهگوش میپرسد تو که حالا از حمایتش برخورداری، چرا نزدیکتر نمیروی تا جزء خاصانش باشی؟ پاسخ سیهگوش حکیمانه است. در واقع ورقی از رفتارشناسی شاهان را باز میکند و آن اینکه گرچه به سلطان جنگل نزدیک است، اما از حمله ناگهانی یا غضب او هم میترسد. این ترس را اگر به رفتار سلطانی تشبیه کنیم، خواهیم دید که چه بسا سلاطین و حاکمان اتفاقا برای استحکام قدرت و مکنت خود، گاه نزدیکان و خاصانشان را به راحتی و زودتر از دیگران سر به نیست میکردند تا نگران لرزان شدن صدارت خود نباشند. در ادامه حکایت برای آنکه این رفتار حاکمان را بیشتر تایید کند، تاکید میکند که آدم عاقل به «تلوّن طبع پادشاهان,» دل نمیبندد، زیرا روحیات سلاطین با یک سلام و یک دشنام تغییر میکند و به همین دلیل هیچگاه نمیتوان برای اراده آنها ارزشی قائل شد، یعنی اساسا حاکمان ثبات رای ندارند. سیهگوش اتفاقا همین بیارادگی سلطان حیوانات را میبیند و سعی دارد که به حیات انگلوار خود ادامه دهد تا آنکه کاملا به سلطان تن بساید. ورزش3...
ما را در سایت ورزش3 دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان varzesh3 بازدید : 237 تاريخ : شنبه 17 آذر 1397 ساعت: 6:02