دعای خیر برای مرگ سلطان و آسایش مسلمانان

ساخت وبلاگ
آریوبرزن تلکاچالی: سعدی که روانش شاد باشد در گلستان باب اول در سیرت پادشاهان حکایت یازدهم می‌نویسد: «درویشی مستجاب الدعوه در بغداد پدید آمد حجاج یوسف را خبر کردند بخواندش و گفت دعای, خیری بر من کن. گفت خدایا جانش بستان. گفت از بهر خدای این چه دعاست؟ گفت این دعای, خیرست ترا و جمله مسلمانان, را.
ای زبردست زیر دست آزار/گرم تا کی بماند این بازار
به چه کار آیدت جهانداری/ مردنت به که مردم آزاری
خوانش
باب اول کتاب گلستان که در سیرت پادشاهان است، 41 حکایت دارد که بن و اساس همه حکایت‌ها بر پند و نهی به سلاطین از جور و ستم بر زیردستان است. در نگاه سعدی ستمگری گویی بخش جدایی‌ناپذیر مشی و روحیات سلاطین عجم و عرب بود که او به شکل‌های مختلف و با روایت‌های گوناگون آنها را فراچنگ می‌آورد و طعنه‌های بایسته‌ای می‌زد. در حکایت شماره 10 که شخصی به زیارت یحیای پیغمبر می‌رود، ملوک بی‌انصاف عرب را می‌بیند و آن سخنان غرا و تاریخی را می‌گوید که«بنی آدم اعضای یکدیگرند/که در آفرینش ز یک گوهرند و...» در همان حکایت و حکایت‌های مشابه قبل از آن باز این سلاطین هستند که وجه خوی ناانسانی آنها برجسته‌تر از دیگر وجوه رفتاری‌شان است. در این حکایت اما شخصی که ستم می‌کند و اتفاقا در تاریخ به ستمگری معروف است، محور داستان قرار می‌گیرد. حجاج یوسف یا حجاج‌بن یوسف سقفی والی حجاز و عراق در دوران بنی‌امیه بود که سال 40 هجری متولد و شد در سال 95 هجری در 54 سالگی درگذشت. در تاریخ او یکی از سفاکان بی‌بدیل است که جنایت‌های او کمتر در تاریخ همتایی دارد. مخالف سرسخت شیعیان و ایرانیان بود و یکی از مخوف‌ترین زندان‌ها را ایجاد کرده بود تا مخالفان خود را شکنجه دهد. حال، سفاکی این آدم در حکایت سعدی به شکلی بازتعریف می‌شود که با برخی از «ملوک بی‌انصاف عرب و عجم» تفاوت دارد. سعدی در اینجا صراحتا نامش را می‌آورد و که دعای, خیر یکی از درویشان مستجاب‌الدعوه در نوع خود هم با دیگر دعاهایی که دراویش برای, سلاطین می‌کردند و آنها را در عین حال از ستمگری نهی می‌کردند، متفاوت است. در این دعا،‌ درویش به حجاج می‌گوید که از خدا می‌خواهم جان تو را بستاند که هم تو راحت شوی و هم مسلمانان,. اینجا دیگر نگفت «رعایا» بلکه گفت« مسلمانان,». به این دلیل که حجاج‌یوسف بیشترین ستم را به مسلمانان, روا می‌داشت، چه آنهایی که با هر مسلکی مخالفش بودند و چه شیعیان. نکته ظریف این حکایت در همین سخن نهفته است. اگر می‌گفت که خدا جانش را بگیرد تا رعایا راحت شوند، به نوعی راوی یک بخش از شخصیت خونریز حجاج را پوشیده نگه می‌داشت. اما وقتی که « مسلمانان,» را می‌گوید، به این دلیل است که حجاج با مسلمانان, سر عناد دارد، نه با رعایا. پس این هوشمندی سعدی است که سخن را به سمتی بکشاند که اگر خواننده‌ای حجاج را می‌شناسد و از تاریخ و چگونگی جنایت‌هایش خبر دارد، با خواندن این دعا حس بهتری داشته باشد. اما در شعر سعدی به کسانی که مردم‌آزاری می‌کنند، حال چه حجاج باشد چه فرد عادی، می‌گوید تو بمیری بهتر از آن است که بخواهی باشی و باعث آزار و مشکلات مردم شوی«مردنت به زمردم‌آزاری». ورزش3...
ما را در سایت ورزش3 دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان varzesh3 بازدید : 130 تاريخ : چهارشنبه 14 آذر 1397 ساعت: 12:48