آریوبرزن تلکاچالی: سعدی روانششاد در باب اول در سیرت پادشاهان درحکایت دهم میگوید: بر بالین تربت یحیی پیغامبر(ع) معتکف بودم در جامع دمشق که یکی از ملوک عرب که به بیانصافی منسوب بود، اتفاقاً به زیارت آمد و نماز و دعا کرد و حاجت خواست.
درویش و غنی بنده این خاک درند/ و آنان که غنیترند محتاجترند
آنگه مرا گفت از آن جا که همت درویشانست و صدق معاملت ایشان خاطری همراه من کنند که از دشمن,ی صعب اندیشناکم. گفتمش بر رعیت, ضعیف رحمت, کن تا از دشمن, قوی زحمت, نبینی.
به بازوان توانا و قوت سر دست/خطاست پنجه مسکین ناتوان بشکست
نترسد آن که بر افتادگان نبخشاید/که گر ز پای در آید کسش نگیرد دست
هر آن که تخم بدی کشت و چشم نیکی داشت/دماغ بیهده پخت و خیال باطل بست
ز گوش پنبه برون آر و داد خلق بده/وگر تو میندهی داد روز دادی هست
بنی آدم اعضای یکدیگرند/که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار/دگر عضوها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بی غمی/نشاید که نامت نهند آدمی
خوانش
اشعار این حکایت و خصوصا سه بیت آخر را کسی نیست که نشناسد و حتی برخیها شایعه کرده بودند که این سه بیت بر سر در سازمان ملل نوشته شده است، که البته آنهایی که به سازمان ملل رفتند چنین نوشتهای را ندیدهاند. اما مهم شاید نوشته شدن شعر روی سر در سازمانی به اهمیت ملل نیست که آن شعر را برجسته میکند، بلکه معنای شعر و اینکه این گونه شعر را تا قبل از سعدی کسی در دنیای ادبیات نسروده است- شاید هم سروده
باشد و بنده خبر ندارم- که چنین معنایی شگفت و انساندوستانهای در آن
مستتر باشد.
البته معنای این شعر خوشبختانه خیلی پیچیده نیست. کسی که کمی به زبان فارسی و شعر و ادبیات آشنا باشد معنای آن را درک خواهد کرد. این سه بیت شاهکار بیبدیل سعدی در این حکایت و چه بسا در کل اثر او تلقی میشود. نگاهی که در این حکایت است، نگاهی کاملا اومانیستی و انساندوستانه است. برای سعدی آدمها در چارچوب طبقهای قرار نمیگیرند که هر کس باید براساس طبقه
خود به آن توجه کند. نگاه کاستی یا طبقاتی در این اثر نیست، اتفاقا در این حکایت نگاه طبقاتی مذموم و ناپسند جلوه میکند و در بیت آخر که گویی فصلالخطاب است به آدم یا انسان میگوید که اگر غمخوار مردم نباشی، حتی به شما آدم هم
نمیتوان گفت.
در این حکایت سعدی- یا راوی- به زیارت حضرت یحیی(ع) در مسجد جامع دمشق میرود. یحیی(ع) از پیامبران بنیاسرائیل است که براساس تحقیق «رامین رامیننژاد» در کتاب «مزار پیامبران» نامش 5 بار در قرآن، 16 بار در انجیل یوحنا، 12 بار در انجیل مرقس، 17 بار در انجیل لوقا و 9 بار در انجیل متی آمده است. اینجا علاوه بر انجام یک رسم معمول از سوی مسلمانان، زیارت مقبره پیامبران قوم
بنیاسرائیل نیز بیان میشود. اما هدف از این حکایت انجام زیارت نیست، بلکه کاری است که ملوک عرب انجام میدهد. او در حالی که هم نماز میخواند و دعا میکند و حاجت میطلبد، با
درویشی که اینجا راوی حکایت و میتواند خود سعدی باشد، همراه میشود. طبق معمول روحیات سعدی، او اغلب ملوکهای عجم یا عرب را به بیانصافی و ستم میشناسد و اینجا هم همان صفت و رفتار ناپسندش را بازگو میکند.
راوی این حکایت طبع بلندی دارد که به گستره همه زمین است. برای او انسان به ماهو انسان ارزشمند است. او وقتی در مقابل ملوک بیانصاف عرب قرار میگیرد که از او میخواهد راهنماییاش کند چون از دشمن,ی دشمن,ان خود بسیار میترسد، میگوید:«بر رعیت, ضعیف رحمت, کن تا از دشمن, قوی زحمت, نبینی» راوی از کجا میداند که ملوک عرب بر رعایای ضعیف رحمت, نمیکند؟
شکی نیست که او اعمال سلاطین را میشناسد، چرا که بقای سلاطین گاه به ستم آنها بر رعایا استمرار مییابد. با این حال از ملوک عرب میخواهد که اگر طالب ماندن است و میخواهد از دشمن, آسیبی نبیند، حتما رحمت, را در
نظر بگیرد. ورزش3...
ما را در سایت ورزش3 دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : محمد رضا جوادیان varzesh3 بازدید : 210 تاريخ : سه شنبه 13 آذر 1397 ساعت: 7:30